رفتن به دنیای کودک
پارک
اسب سواری
عید امسال در بم
درحال اسب سوری برای دیدن نمایشگاه به ارگ قدیم رفته بودیم که اونجا چند تا اسب وشتر اورده بودن مهرانه جون خیلی دوت داشت سوار بشه ولی من میترسیدم با اسار زیادش بلاخره تنها سوارش کردم شتر و باسارونش سوار شد ولی اسب تنها خیلی کیف میکرد دوست نداشت از شون دل بکنه ...
نویسنده :
مامان مهری
19:08
سال1393 نو مبارک
مهرانه جون در حال دعا کردن قبل از سال تحویل ...
نویسنده :
مامان مهری
18:59
فرشته کوچولوم خدا دوباره بهم داد
به فرشته کوچولوم خدرحم کردا عشق مامان خدا دوباره به ما بخشید ازت ممنونم خدا که به فرشته ما مهرانه خانوم لطف کردی داستان ازاین قرار که با دختر شیطونمون داشتیم تو حیاط بازی میکردیم یه لحظه در کوچه رو میزنن تا برم در باز کنم مهرانه دوچرخه داداشی میندازه ودستش نمیدونم به کجای دوچرخه گیر کرده بود باعث شکاف عمیقی روی انگشت کوچیکه ایجاد شده بود وخون زیادی ا زش میرفت ومن از دیدن خون حالم بد شد وفشارم افتاده بود چه روز بدی بود کسی هم نبود به مادر دختر کمک بکنه تا تونستم خودمو به تلفن رسوندم 115 گرفتم خلاصه با هر سختی بود رفتیم بیمارستان بابا هم نبود اون روز مهرانه جان کارش به عمل رسید اخه تاندوم ا...
نویسنده :
مامان مهری
4:04
زمستان1392
اولین زمستونی بود که برف میدید زمستون امسال رفته بودیم کرمان که هو اخیلی سرد شده بود از اسمون کم کم داشت برفای ریزی میرمد اولش متوجه نشد وقتی برف شدید شد بلند بلند داد میزد خدای من داری دستمال کاغذی میریزی بعد که براش توضیح دادم اینا برفن کلی خوشحال شود که میتونه باها شون به قول خودش عروسک دروست کنه وکلی با هم برف بازی کردیم ...
نویسنده :
مامان مهری
3:53